بوی خون می‌آید. بوی باروت با هول می‌دوم در ناکجاآباد، میان ویرانه‌ها. صدای انفجار پیش چشمم دانه‌دانه به زمین می‌افتند. می‌لرزند جان می‌دهند بچه‌ها گریه می‌کنند. از میان آژیر و انفجار فریاد می‌کشم از وحشت اشک می‌ریزم و شوری می‌نشیند به صورت دودگرفته و خاکی‌ام. بچه‌ها را می‌کِشم می‌اندازمشان جلو. با وحشت میان خرابه‌ها می‌دوم باید سرپناهی پیدا کنم. باید سوراخ امنی پیدا کنم. بچه‌ها را باید زنده نگه دارم. می‌ایستم سرک می‌کشم باز می‌دوم. بوی خون. نگاه می‌چرخانم. نکند به ما برسند. بچه‌ها را پهلوی خودم می‌چسبانم خون از بازویم فوران می‌کند. محکم می‌فشارمش. دستم خونی می‌شود، موهای پسربچه. درد امانم نمی‌دهد. گریه می‌کنم و فریادم را فرومی‌دهم. بچه‌ها را باید نگه دارم. بچه‌ها پدرومادرشان پیش چشمم مرده‌اند. جان ندارم. همه‌جا بوی خون می‌دهد. انگشتانم از ه‌ی خون گرم چسبنده شده‌ند نباید بمیرم، فقط درد می‌کشم. قلبم تیر می‌کشد از خواب می‌پرم. تنم به رعشه افتاده. بی‌صدا هق‌هق می‌کنم، می‌نشینم توی رخت‌خواب. دستم درد می‌کند. دهانم مزه‌ی خون می‌دهد. تنم از خستگی بی‌جان است، نمی‌توانم چشم‌هایم را ببندم. می‌ترسم بخوابم.

 

خ. یک مدت کامنت‌ها را نمی‌خوانم و جواب نمی‌دهم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکتر موسی نجفی شهرستان خدابنده بازار گوشی | قیمت گوشی | قیمت لپ تاپ | قیمت موبایل برخورد با ناملایمات زندگی مشترک علیرضا صیادی مربی فوتبال Markus وبلاگ روستای چشمه خانی علیا ماورای باور های ما شد... میلیونر شو دکوراسیون داخلی سالن زیبایی چت روم فارسي - الکسا چت