مثل یک کودک رها شده در دنیای غریبهام که چند نفری آشنا پیدا کرده بود. همچین روی خوشی هم نداشتهام ولی هروقت که ناامنی دورم را میگرفت، سر بلند میکردم و در میان غریبهها جستوجویشان میکردم و از بودنشان دلم گرم میشد. حالا که دانه دانه گم میشوند، بیپناهم. سرگردانم.
خ. دوست عزیز من که خاطرهی باری که برایم خیام نوشتی را همیشه با خودم همراه دارم، متأسفم که احساس کردهای رویگرداندن راه بهتری است و امیدوارم حال و روزت خوب و خوبتر بشود.
درباره این سایت